صدای دلینگی از جیب مانتو سفیدش شنید. گوشی همراه را بیرون آورد. فتانه کلیپی ارسال کرده بود. چند دکتر و پرستار چینی بعد از بهبود بیمار کرونایی به سبک خودشان مثل آدم فضایی ها می رقصیدند. پشت بندش فتانه پیام داد: کمپین #ایرانی_برقص رو شنیدی؟ اگه یه وقت مریضاتون خوب شدن با رقص شادیتونو نشون بدین و فیلمشو تو پیجتون بذارین.


فاطمه در جوابش نوشت: دیوونه، مانو چی حساب کردن که همچین کمپینی برامون راه انداختن؟


فتانه فوری جواب داد:حالت خوش نیستا! برا خودتون میگه بیچاره.


فاطمه نوشت:بیچاره شیطونه و اونایی که خودشونو آلت دس او می کنن.


فتانه برای فاطمه استیکر غم فرستاد و در ادامه نوشت: اوه اوه حالا برا مام جانماز آب میکشی؟ مثل اینکه زیادی مرگ و میر دیدی متحول شدی؟


فاطمه جواب داد: آره، شاید اگه توام جا من بودی و انقد خودتو به مرگ نزدیک میدیدی متحول میشدی. همین دیروز یکی از همکارام بخاطر ابتلا به این بیماری از دنیا رفت. اگه من بمیرم تو میای تو قبر جلو گرز نکیر و منکر سپرم بشی؟ ببخشید فتانه جون دیگه باید برم. ممنون که به فکر روحیه ام بودی. ولی به نظرم این روزا اگه صوت دعا برام بفرستی تا بتونم سیممو به خدا وصل کنم بهتر این چیزاس. بای.


پرستار منتظر جواب فتانه نشد. زیر لب آیه الکرسی را زمزمه کرد. یاد روزهای خوش گذشته افتاد. گوشی را داخل جیب مانتوش گذاشت. قنوت گرفت. گفت: خدایا ناشکری گذشته ام و گناهام رو ببخش، ای مهربونترین مهربونا.


لباس مخصوص سرتاپایی اش را پوشید و به طرف اتاق سیاه رفت.