به نام او که هر چه هست از آن اوست ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

هدیه تولد

حسابی حالش گرفته بود. انگار برای هیچ کس اهمیت نداشت او چه روزی به دنیا آمده است. در هر بهار زندگیش جشن تولد که هیچ، حتی به او تبریک هم نمی گفتند. حتماً پیش خودشان فکر می کردند: برای چه تبریک بگوییم؟ مگر گرفتار دنیا شدن هم تبریک دارد؟

اما روز تولد برای او یادآور یک اتفاق خاص و بزرگ بود. تولد او یادآور روز منت گذاری خدا بر پدر و مادرش بود. روزی که خدا مراقبت از او را بر عهده آنان قرار داد تا تلاش کنند این موجود ناتوان را به توانمندی برسانند. روزی که او به دنیا آمد تا بیاموزد و رشد کند.

دستش را درون جیب شلوار خاکی رنگش فرو برد. چند اسکناس تا خورده از آن بیرون آورد. روی پله های ورودی خانه نشست. اسکناس ها را شمرد. فکر کرد چه چیزی می تواند بهترین هدیه تولدش باشد؟ زیر لب زمزمه کرد: اگر من به دنیا آمده ام تا بیاموزم و رشد کنم پس بهترین هدیه باید ....

با عجله در را باز کرد و به طرف کتابفروشی رفت. داخل مغازه شد. سفیدی برف روی موهای فروشنده نشسته بود. عینک به چشم داشت. پوست گردن فروشنده او را یاد کاغذ مچاله شده انداخت. فروشنده با لحنی مهربان امّا جدی پرسید: پسرم می توانم کمکت کنم؟

پیرمرد مثل او قد بلند بود. عمار دستی بین موهای مشکی اش کشید و گفت: بله آقا، ممنون می شوم کتاب گناهان کبیره را برایم بیاورید.

پیرمرد کتاب را از بین قفسه های مغازه پیدا کرد. با دستمالی خاکش را گرفت و گفت: اگر چانه نزنی خودم بیست درصد تخفیفت می دهم ؛ ولی اگر بخواهی چانه بزنی از تخفیف خبری نیست.

صورت عمار گل انداخت و گفت: آقا، ارزش کتاب بیش از این حرف هاست. شما قیمت بدون تخفیف هم بگویید تقدیم می کنم.

فروشنده لبخندی زد. روی جلد کتاب را دید و با احتساب بیست درصد پول کتاب را از عمار گرفت. عمار خوشحال و خندان کتاب را به سینه اش چسباند و گفت: تولد بیست سالگیت مبارک.

۲۴ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سه سیخ کباب

زن از صدای زنگ گوشی از جا پرید. قلبش به تپش افتاد. کتاب را بست. نفس عمیقی کشید و گوشی را جواب داد. شوهرش بود، پرسید: ناهار چی داریم خانوم؟

زن نگاهی به ساعت انداخت و با بی خیالی جواب داد: تا الان داشتم کتاب می خوردم. شمام میل داری؟برات بذارم؟

مرد با خنده گفت: چه بلایی سر شما آوردن؟ نه خانوم، نوش جونت. همین که شما می خوری برا هر دومون کفایت می کنه.

شب مرد با سه سیخ کباب به خانه برگشت.

۰۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰