به نام او که هر چه هست از آن اوست ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسجد» ثبت شده است

تعاونی خانگی

یکی یکی جعبه ها را از حیاط به آشپزخانه آورد. لبخند روی لب هایش خانه کرد. دست استخوانی مادر را بوسید و گفت: مامان جونم اینا دست شما و آبجی خانوما رو می بوسه. می خوام تعاونی خونگی راه بندازیم. ببینم چه می کنید. اینم سرمایه اولیه.

مادر هاج و واج به جعبه های فلفل ، گل کلم ، سیب ترشی و ... خیره شد. زیر گاز را کم کرد. از آشپزخانه بیرون آمد. به نرده جلو پله های حیاط تکیه داد. با اشاره به ظرف گوجه های ترشیده وسط حیاط ، بی رمق گفت: مادر ، من هزار تا کار دارم. نباید یه مشورتی ازم می گرفتی؟ آخه این چه کاریه؟ من که به کارای خودمم نمی رسم.

امیر به طرف خواهر هایش رفت. جلویشان نشست. چشم به دستان ظریفشان دوخت. گفت: آبجی خانما این دستای پر توانتون به داد این امیر ناتوان نمی رسه؟

زهرا و زهره همزمان با هم سرشان را بالا انداختند و گفتند: ما غیر از اینکه باید به مامان کمک کنیم. باید دوخت و دوزای کلاس خیاطیمونم انجام بدیم. حالا اگه بعد از همه کارامون تونستیم در خدمت امیر الامرا باشیم، چشم.

امیر به طرف جعبه ها رفت. نگاهی به مواد داخلش انداخت و گفت: با شاید و اگه کار راه نمیفته. انگار باید خودم دست به کار بشم.

گوشی تلفن را برداشت و شماره گرفت: سلام داداش ، خانمت می تونه بیاد کمک؟ می خوام ترشی درست کنیم و بفروشیم. راه و چاهشم خانمت و مامان بلدن. میدونی چند ساله مامان کلی سرکه درست کرده و تو زیر زمین دست نخورده مونده. گفتم یه ترشی ارگانیک درست کنیم و بدیم دست مردم. مزد خانمتم محفوظه.

امیر جعبه سیب ترشی را داخل سینک برگرداند و گفت: تا نیروی تازه نفس میاد منم یه کاری بکنم.

امیر با آستین های بالا زده ، روی سیب ترشی ها آب ریخت و موقع شستن ، تمام جلو پیراهن سفیدش را خیس کرد. زهرا و زهره کنار امیر ایستادند. به کار کردن او خیره شدند و از نابلدی او خنده شان گرفت. زهرا چشمکی زد و  گفت: شما برو شیشه های سرکه رو از زیر زمین بیار. بعدشم باید بازاریابی کنی تا اینا رو دستمون باد نکنه. البته کمک مام مشروطه به محفوظ بودن مزدمون.

امیر پله های حیاط را دو تا یکی پایین رفت و خندان گفت: خیالتون از همه لحاظ جمع باشه قبلا با کمک هیئت امنای مسجد بازاریابی کردم و قرار گذاشتیم بابت کمکشون قدری از سود کارم صرف مخارج حسینیه بشه. مزد شمام محفوظه.

۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک تیر و چند نشان

سمیه همراه مادرش به پایگاه بسیج رفتند. نزدیک غروب آفتاب جلسه تمام شد. مسجدی پشت پایگاه قرار داشت. مادر به سمیه گفت:«میایی به مسجد برویم و نماز اول وقت بخوانیم؟»

سمیه مِن و مِنّی کرد و گفت:«من وضو ندارم. این مسجد هم که وضوخانه ندارد.»

مادر به طرف فرمانده پایگاه رفت. از او اجازه گرفت تا آنجا وضو بگیرند. فرمانده اجازه داد. سمیه و مادرش وضو گرفتند و به مسجد رفتند. نماز تمام شد. همه مشغول تعقیبات شدند. سمیه منتظر نشسته بود تا تعقیبات نماز مادرش تمام شود. خانم مسن کنار سمیه بعد از تمام شدن نمازش دستان چروکیده اش را به طرف سمیه دراز کرد. سمیه دستانش را درون دست او قرار داد و به یکدیگر قبول باشد گفتند. پیرزن بدون مقدمه چینی به سمیه گفت:«چرا نماز وتیره نمی خوانی؟»

سمیه نمی دانست نماز وتیره چه نمازی است. مادرش تا آن روز درباره این نماز به او چیزی نگفته بود. اما اسم این نماز برایش آشنا بود. کمی فکر کرد و گفت:«منظورتان همان نماز وتر یک رکعتی نماز شب است؟»

پیرزن لبخندی زد و گفت:«نه جانم، این نماز دو رکعت است به صورت نشسته که نافله نماز عشا حساب می شود. بهتر است در رکعت اول بعد از حمد، سوره واقعه را و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید را بخوانی. هر کس این نماز را بخواند و برای نماز شب بیدار نشود، ثواب نماز شب إن شاءالله برایش نوشته خواهد شد. علاوه بر اینکه هر مؤمن شایسته است هر روز صد آیه قرآن بخواند و با خواندن سوره واقعه و توحید در این نماز صد آیه در روز نیز خوانده می شود.»

تعقیبات نماز مادر تمام شد. وسایلش را جمع کرد. به سمیه گفت:«بلندشو برویم.»

سمیه از پیرزن تشکر و خداحافظی کرد. با مادرش از مسجد بیرون رفتند. سمیه جریان پیرزن را برای مادر تعریف کرد و درباره نماز وتیره از او پرسید. مادر گفت:«چه خانم مهربانی، دوست داشته است تو را هم در ثواب این نماز شرکت دهد. بله، درست گفته است. علاوه بر این خواندن سوره واقعه در شب ثواب بسیار دارد.»

هر شب سمیه به نماز وتیره فکر می کرد تا اینکه بالاخره عزمش را جزم کرد و برای اولین شب نماز وتیره را خواند. از آن شب به بعد تصمیم گرفت برای همیشه آن نماز را ترک نکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰