- امیدوارم با این کاری که کرده ای مشکلی برای بچه ات پیش نیاید.

 

هشت ضلعی گرمای نفس های تند زن را بلعید. زن از او فاصله گرفت. دست از او برداشت. آرام، مثل دانه برفی روی زمین آب شد. زن کوتاه قد کنارش نزدیک او رفت. گفت: مادر چرا روی زمین ولو شدی؟ بلند شو ، سرما می خوری. هزار مدل مرض می گیری. اینطوری از آقا شفای بچه ات را بخواهی فایده ندارد.

 

بهاره آرام گفت: مامان ولم کن. بگذار تو حال خودم باشم. اگر آقا بچه ام را شفا ندهد دیگر زندگی برایم معنا ندارد. تا الان هم خیلی زجر کشیده ام. شما خبر ندارید.

 

زن خم شد. روی صورت بهاره دست کشید. اشک هایش را پاک کرد. با مهربانی گفت: خوب عزیز دلم برای این است که مادرت را محرم رازت نمی دانی. به من می گفتی. حداقل اگر دردی نمی توانستم از دلت بردارم، غمت سبک تر می شد و راحت تر می توانستی تحمل کنی. شاید آنوقت دست به کاری نمی زدی که نتیجه اش این بشود.

 

بهاره عصبانیتش را فرو خورد. به طرف ضریح برگشت با خود گفت: خدایا من چه کنم؟ تا کی قرار است عذاب ببینم؟ همین مانده بود که مادرم سرزنشم کند. خدایا من اشتباه کردم. اما خیلی وقت است از کرده ام پشیمانم. خدایا اینجا آمده ام تا این آقای مهربان را واسطه قرار دهم و او شفاعت من را نزد تو بنماید تا از سر تقصیرم بگذری و طفلم را شفا دهی.

 

چند دقیقه مکث کرد. زبان گشود: آقا جان دستم به دامنت . . . از این عذاب نجاتم بده.

 

ناگهان صدای گوشی همراه بهاره رشته کلامش را گسست. دستش را داخل کیف فرو برد. کیف پول، دفترچه بیمه، دسته کلید را لمس کرد تا دستش به گوشی همراهش رسید. آن را بیرون آورد. فائزه بود. جواب داد: بله، بفرمایید.

 

- سلام بهاره جان، فائزه ام. دارم برای زایمان می روم. شنیدم رفتی مشهد. گفتم زنگت بزنم هم حلالیت بطلبم هم بگویم دعایم کنی تا این سومی جان سالم به در ببرد.

 

- چه چیزی را باید حلال کنم؟ تا اینجا به خیر گذشته إن شاءالله این مرحله آخر هم به خیر خواهد گذشت.

 

- راستش آن روز که برای بریدن چادر آمدم دروغ گفتم. فکر نمی کردم آنقدر بهم بریزی که دست به خودکشی بزنی. مادر شوهرت از من خواسته بود تا طوری با شما صحبت کنم که نسبت به زندگی ات سرد شوی و دست از زندگی و شوهرت برداری. وقتی خودت با دست خودت تقاضای طلاق می کردی هم به نفع جیب شوهرت می شد هم اینکه او دیگر گوش به حرف مادرش می داد و با هر که او می پسندید ازدواج می کرد. الان من از کرده خودم پشیمانم. مادر شوهرت هم با سکته ای که کرد و نصف صورتش فلج شد به ثمره کارش رسید. بهاره جان حلالم کن. به آن امام رضایی که کنارش هستی قسمت می دهم از سر تقصیرم بگذر. نمی خواهم به خاطر گناهی که در حق تو کرده ام بعد از نه ماه سر دل کشیدن این بچه، خدا او را از من بگیرد.

 

بهاره شوکه شده بود. نتوانست هیچ حرفی بزند. فائزه گفت: عزیزم حلالم می کنی؟

 

ادامه دارد ...