ظرف ها را شست. در حال آبکشی آخرین بشقاب پرسید: آقا ، تو بهشت، ظرف و لباسا رو کی می شوره؟

آقا از داخل اتاق بلند گفت: حوریه ها.

زن ، بشقاب را روی آب چکان قرار داد. خندید و گفت: اونا برا قِر دادن آفریده شدن.

سپس قدری فکر کرد. غذای روی گاز را هم زد. آتش چشمش را گرفت و گفت: آها فهمیدم، جهنمیا ظرف و لباسا رو می شورن تا پدرشون درآد.

مرد به آشپزخانه رفت. لبخند زنان دست زن را گرفت ، بوسید و گفت: خانوم شما برو استراحت کن بقیه کارا با من.