به نام او که هر چه هست از آن اوست ...

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

کمپین ایرانی برقص

صدای دلینگی از جیب مانتو سفیدش شنید. گوشی همراه را بیرون آورد. فتانه کلیپی ارسال کرده بود. چند دکتر و پرستار چینی بعد از بهبود بیمار کرونایی به سبک خودشان مثل آدم فضایی ها می رقصیدند. پشت بندش فتانه پیام داد: کمپین #ایرانی_برقص رو شنیدی؟ اگه یه وقت مریضاتون خوب شدن با رقص شادیتونو نشون بدین و فیلمشو تو پیجتون بذارین.


فاطمه در جوابش نوشت: دیوونه، مانو چی حساب کردن که همچین کمپینی برامون راه انداختن؟


فتانه فوری جواب داد:حالت خوش نیستا! برا خودتون میگه بیچاره.


فاطمه نوشت:بیچاره شیطونه و اونایی که خودشونو آلت دس او می کنن.


فتانه برای فاطمه استیکر غم فرستاد و در ادامه نوشت: اوه اوه حالا برا مام جانماز آب میکشی؟ مثل اینکه زیادی مرگ و میر دیدی متحول شدی؟


فاطمه جواب داد: آره، شاید اگه توام جا من بودی و انقد خودتو به مرگ نزدیک میدیدی متحول میشدی. همین دیروز یکی از همکارام بخاطر ابتلا به این بیماری از دنیا رفت. اگه من بمیرم تو میای تو قبر جلو گرز نکیر و منکر سپرم بشی؟ ببخشید فتانه جون دیگه باید برم. ممنون که به فکر روحیه ام بودی. ولی به نظرم این روزا اگه صوت دعا برام بفرستی تا بتونم سیممو به خدا وصل کنم بهتر این چیزاس. بای.


پرستار منتظر جواب فتانه نشد. زیر لب آیه الکرسی را زمزمه کرد. یاد روزهای خوش گذشته افتاد. گوشی را داخل جیب مانتوش گذاشت. قنوت گرفت. گفت: خدایا ناشکری گذشته ام و گناهام رو ببخش، ای مهربونترین مهربونا.


لباس مخصوص سرتاپایی اش را پوشید و به طرف اتاق سیاه رفت.

۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

میای بریم پارک

بچه ها از سر و کولش بالا می روند. موهایش را می کشند. گوشش را سخت فشار می دهند. بینشان دعوا درمی گیرد. می رود سوایشان کند. با دست های کوچک و سنگینشان سیلی بر گوشش می نوازند. بغضش را فرو می خورد. هیچ نمی گوید. تلفن زنگ می خورد. ایستاده جواب می دهد. بچه ها به دامنش آویزان می شوند و تلاش می کنند او را بنشانند تا گوشی را از دستش بگیرند. کمر دامنش را با یک دست محکم گرفته است. خانم همسایه می گوید: میای بریم پارک؟ این هیولا کوچولا دارن سر در میرن بیا بریم هم خودمون یه هوایی تازه کنیم هم اینا رو از قفس بیرون کنیم یکم از این حالت بیان بیرون. میای؟

صدای سرفه یکی از بچه ها گوشش را خراش می دهد. یاد حرف شوهرش می افتد: زن یه وخ بچه ها رو بیرون نبریا. اگه تو این اوضاع ویروسی داشته باشن و به مردم منتقل کنن حق الناسه. فرض کن اون غریبه ، پدر و مادر خودتن.

دامنش را قدری بالا می کشد و می گوید: تو این اوضاع بهتره شمام پارک نرین. بالاخره یه جوری موفق میشیم تو خونه سرگرمشون کنیم. شاید چند ساعتی با کلاغ پر یا با یه قل، دو قل یا با پر و پوچ یا داستان گویی بشه سرگرمشون کرد. بالاخره یه جوری موفق میشیم. شمام امتحان کن.

خداحافظی می کند. گوشی را می گذارد. یک تکه کاغذ برمی دارد. آن را گلوله می کند. گوشه اتاق می نشیند. بچه ها را دور خودش می نشاند. گلوله را درون مشتش پنهان می کند. بازی شروع می شود. بچه ها آرام می نشینند. به مشت او خیره می شوند.

۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عکس فرمانده

فرمانده را شهید کردند. مردم برای تشییع جنازه اش سر و دست شکاندند. جان دادند. عشق و علاقه و همراهیشان را با او به اثبات رساندند. همه یک صدا فریاد برآوردند:«انتقام، انتقام، #انتقام_سخت»

نباید ساکت می نشستند. فرمانده کم کسی نبود. مردم را از دل و جان دوست داشت. نمی خواست لحظه ای خواب بر آنان ناگوار گردد. حتی اگر لازم بود، برای آرامش و امنیت آنها از جانش می گذشت. تک تک مردم را مانند فرزندان خودش، مانند پدر و مادر خودش، مانند خواهر و برادر خودش دوست داشت.

از وسط جمعیت یکی پرسید:«وقتی مردم در خواب بودند، فرمانده کجا بود؟»

دیگری جواب داد:«برای حفظ امنیت ما جانش را در طبق اخلاص گذاشته و به پیشگاه الهی پیشکش کرد.»

خون مردم دوباره به جوش و خروش افتاد. با تمام تارهای حنجره فریاد زدند :« انتقام، انتقام، #انتقام_سخت»

رهبر دستور انتقام را صادر کرد. اما بدخواهان، مانع انتقام سخت شدند. تمام تلاششان را کردند تا از سختی انتقام بکاهند. ذهن مردم را منحرف کردند. ذهنی که فقط به انتقام فکر می کرد را با اتفاقات مختلف مشغول ساختند. مردم دیگر به انتقام فکر نمی کردند. در این بین بعضی از ساده اندیشان، نه، نه، فریب خوردگان، که برخیشان دنبال دانش هستند و اسمشان را می گذارند دانشجو، البته تأکید می کنم، برخی از آنها، عکس فرمانده را پاره کردند. اسم خودشان را دلسوز مردم و خونخواه حادثه هواپیما گذاشتند. بر ضد رهبر و نیروی امنیتی کشورشان شعار سر دادند. بهانه دست دشمن دادند. دشمن نیز با دلی شاد، به بهانه چنگ زد. ترورهایش را از سر گرفت. اما چون نیروی امنیتی کشور تضعیف شده بود. کسی دل و دماغ انتقام گرفتن نداشت.

همراه نبودن مردم و نمایندگان آنان که با نوک قلم مردم راهی مجلس و قوه مجریه کشور شده بودند با رأی و حرف رهبر، مانع اجرای درست فرمان های او می شد. دشمن از این نابسامانی پای می کوبید. نیروهایش را از سرتاسر دنیا به طرف کشور آنها گسیل داشت. هیچ راه فراری نداشتند. غافلگیر شدند. باور نمی کردند به این راحتی دشمن بتواند کشورشان را تسخیر کند. یا شاید فکر می کردند بعد از تسخیر کشورشان آنها به آزادی دلخواهشان خواهند رسید. از کرده خودشان غافل بودند. دشمن وارد دانشگاه شد. دختران جوان و زیبا را اسیر کرد و برای جهاد نکاح با خود برد. همان دخترانی که چند وقت پیش عکس فرمانده را پاره کردند و حتی آنهایی که ساکت ایستادند و به این کارشان اعتراض نکردند. همه را با خود بردند. مردانشان را هم به رگبار بستند.

۲۵ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امام آمد

امام آمد

 

  • شاه رفت. امام آمد. امام رفت. روح الله به ملکوت اعلی پیوست. تیتر روزنامه های چهل سال قبل را زیر و رو می کرد. خاطرات برایش تازه می شد. عکس های روزنامه ها را با دقت می دید. حالت چهره ها برایش جالب بود. عینکش را کمی بالا و پایین کرد. به خنده روی لبان مردم هنگام رفتن شاه خیره شد. با خود گفت:«حق داشتند بخندند. از دست ظلم شاه به تنگ آمده بودند. اما چرا قبل از اینکه امام شیرشان کند، موش بودند؟ درون خانه هایشان از ترس خزیده بودند و کام نمی گشودند؟»
  • به عکس امام در حال پیاده شدن از هواپیما خیره شد. ابهت امام چشمانش را گرفت. گفت:«حقا که بزرگ مردی چون او با ایمانی غیر قابل نفوذ می توانست امام و رهبر مردم باشد. او بود که مردم را شیر کرد و از خانه ها بیرون کشید. مردمی که از ظلم به تنگ آمده بودند، پیشوایی ظلم ستیز و پا به کار می خواستند. او هم پای کار ایستاد. تبعید شد؛ اما خم به ابرو نیاورد. سختی کشید، اما مردم را رها نکرد. تا جان گرفتن انقلاب پا به پایشان راه رفت.»
  • سیل جمعیت تابوتی روی دست داشتند. روی تابوت عمامه ای سیاه قرار داشت. آهی کشید. گفت:«دنیا جای ماندن نیست. همه باید بروند. یک روز هم نوبت ما می رسد. خدا برای هر کسی زمانی مشخص کرده است. اما امام با رفتنش داغی سنگین بر دل پیروانش گذاشت. آنها ماندند و انقلابی نوپا. بعضی خوب درخشیدند. نورشان عالم تاب شد و برخی سیاهی کارهایشان بر سر انقلاب سایه افکند. انتخاب های نا به جای مردم نگذاشت طعم شیرین انقلاب را کامل بچشند. انقلاب بزرگ شد. رشد کرد؛ اما سایه افکن ها نگذاشتند انقلاب تنومند شود. جلو نور را گرفتند.»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰