زنگ در به صدا در آمد. فاطمه چادرش را روی سر انداخته و سریع به طرف در رفت. حسن با چهره ای گشاده وارد خانه شد. کیسه های پلاستیکی میوه را روی اپن گذاشت و با لبخند گفت: زن، خر شدم.

فاطمه چادرش را درآورد و روبروی اپن آشپزخانه نشست. تمام تلاشش را کرد تا گره بر ابروهایش ننشیند. پرسید: دیگه چه کردی؟

- دیدم خیلی وقته پول نداشتم برات میوه بخرم. خر شدم و گلابی برات خریدم کیلویی بیست تومن. ولی حسابی گلابیه ها از اون گلابی های بی مزه نیست. نگاه به پوستش نکن سبزه طعمش عالیه شیرین و خوشمزه. آلو سیاه ، لیمو شیرین ، سیب و هلو انجیری هم گرفتم. خلاصه تلافی این مدت که میوه نداشتیم رو درآوردم. حالا هر چی دلت می خواد میوه بخور.

فکر پنجاه تومنی که حسن بابت گلابی داده بود ، فاطمه را رها نمی کرد: نگفته بودم من از اون زن سوسولا نیستم، میوه لک دارم از گلوم پایین میره. حالا چارتا لک داشته باشه جایی نمیره قسمت خرابشو میندازم سرکه بشه ، قسمت خوبشم یا می خورم یا کمپوتش می کنم. چرا میوه گرون خریدی؟

حسن دست برد و یکی از گلابی ها را بیرون آورد، جلو فاطمه گرفت و گفت: گلابی لک داراشم دیدم می گفت کیلویی دوازده تومن تازه از اون بی مزه ها بود. اینا چیز دیگه اس. تازه اینم گلابی درجه دو بود، درجه یکش را که می گفت؛ سی و پنج تومن.

- ینی گلابیم مثِ دلار سه نرخی شده؟

- آره، این یکی گلابی برجامه. تو رو خدا نگاش کن فاطمه خانوم شبیه نیست؟ البته به دهن بعضیا طعم سیب زمینی های مفت دولت قبل رو داره.

- آره واقعا ، خیلی شبیهه.

حسن، گلابی را با ذوق شست، نصفش را خورد و نصف دیگرش را به فاطمه تعارف کرد. طعم و شیرینی گلابی نظر فاطمه را عوض کرد. گفت: ممنون که انقد به فکرمی.

فردا صبح فاطمه یکی از گلابی های نرم شده و رسیده را شست و خورد. شیرینی گلابی حسابی به دهانش مزه داد. بین گلابی ها ، دنبال گلابی نرم شده گشت. یکی از گلابی ها حسابی نرم شده بود. آن را برداشت. با خود گفت: اگه نخورم فردا دیگه به درد خوردن نمی خوره. اونوقت گلابی برجام به این گرونی باید بره تو لیست سرکه شدن.

روی گلابی لکه ای بود. آن را با دندان گرفت. خواست گاز بزند که کرمی از داخل گلابی سرش را بیرون آورد. فاطمه گلابی را از وسط نصف کرد. تمام گوشت نرم شده گلابی لانه کرم ها شده بود. یکی را می گرفت. دیگری به بیرون سرک می کشید تا فاطمه می خواست از گلابی جدایش کند دوباره داخل گوشت گلابی فرو می رفت. تعدادشان زیاد بود. معلوم نمی شد چندتا هستند. فاطمه بی خیال لذت چشیدن طعم گلابی شد. آن را خرد کرد و برای سرکه شدن کنار گذاشت.